تفسيرالمنار (تفسيرالقرآن الحكيم) از تفاسير نام آشناى قرن چهارده است.
شهرت واعتبار اين تفسير بيش ازآن كه معلول غنا, اتقان و دستاوردهاى نوين
تفسيرى باشد, مرهون شخصيت محمد عبده است كه از بنيادگذاران جنبش اصلاحى و
از ياران وهمراهان سيد جمال الدين بود.
محمد عبده درآغاز اعتقاد داشت:
(قرآن به تفسير كامل وتمام جانبه نياز ندارد, زيرا تفاسير بسيارى براى
قرآن نگاشته شده كه برخى جبران كاستى ديگرى را مى كند, آنچه مورد نياز
شديد است تفسير برخى از آيات است, شايد كه عمر نيز, مجال تفسير تمام قرآن
را ندهد.) تفسير المنار1/ 12
اما بعدها به پيشنهاد و پافشارى گروهى ازمصريان از جمله رشيدرضا برآن شد
تا در جامع الازهر تدريس تفسير قرآن را آغاز كند. كار تدريس تفسير قرآن او
از اول محرم 1317, تا نيمه محرم 1323 به مدّت شش سال ادامه يافت. دراين
مدّت عبده توانست از سوره حمد تا آيه 126 سوره مباركه نساء را تفسير كند.
به خاطر درگذشت عبده دراين سال, تفسير او ناتمام ماند.
پس از محمد عبده, رشيدرضا ادامه درس تفسير استاد خويش را عهده دار شد وتا
آيه 101 سوره مباركه يوسف (آخر جزء دوازدهم قرآن) را تفسير كرد واين بار
نيز دست تقدير, با فوت رشيدرضا كاراين تفسير را ناتمام گذاشت. بنابراين
آنچه هم اكنون از تفسير المنار در دسترس است, همان تفسير دوازده جزء قرآن
است كه در دوازده مجلد به چاپ رسيده است.
ييادكرد اين نكته ضرورى است كه رشيدرضا پس از درگذشت عبده, چه درآن بخش كه
درسهاى تفسيرى عبده بود وچه آن مقدار را كه تفسير شخصى او بود, تغييرات
ماهوى وكيفى ايجاد كرد كه با اصول آرمانى عبده تفاوت بسيار داشت, بر اين
اساس تفسير المنار ازآن رشيدرضاست وانتساب آن به محمد عبده تنها ازآن جهت
است كه آغاز راه, ازآن عبده بوده ودرجاى جاى تفسير, نام وى ونيز آراى او
يادشده است.
محمد رشيدرضا در سال 1282 هـ در طرابلس شام زاده شد و نزد شيوخ آن ديار در
مدرسه ملى اسلامى كه ازمدارس پيشرو زمان بود, درس آموخت و سپس دريكى از
مدارس دولت عثمانى تحصيلات خود را به پايان برد و بركرسى استادى نشست. او
درسال 1920م. به رياست كنگره ملى سورى در دمشق برگزيده شد ودرسال 1921 به
عنوان عضو هيأت نمايندگى سوريه و فلسطين براى اعتراض به قيموميت انگلستان
و فرانسه به جامعه ملل سفر كرد.1
زمانى كه رشيد رضا در سوريه مشغول تدريس و تبليغ بود, نسخه اى از (عروة
الوثقى) سيد جمال و عبده به دست او رسيد ومسير زندگى او را تغيير داد.
ازاين پس براى رسيدن به محضر سيد جمال و عبده لحظه شمارى مى كرد تا اين كه
در رجب 1315 درمصر به ديدار عبده نائل گرديد.
برخى محققان, انگيزه سفر رشيدرضا به مصر را تسلط فرانسويان بر سوريه دانسته اند, 2 ولى خود او در مقدمه تفسير المنار مى نويسد:
(من پيش از آن كه به تحصيل دانش بپردازم تمايل به تصوف داشتم و در طرابس
شام مشغول عبادت بودم. گاهى كه قرآن مى خواندم به قصد اندرز و پند آموزى
از موعظه هاى قرآن در دورى از دنيا و رغبت يافتن به آخرت بود. وانگهى كه
پس از كسب دانش (هرچند اندك) خود را شايسته بهره رساندن به مردم ديدم به
تبليغ و وعظ مردم عوام مى پرداختم و با استفاده از قرآن كوشش داشتم جنبه
ترساندن را بر تشويق وخوف را براميد وانذار را بر بشارت وزهد را بر ميانه
روى و اعتدال ترجيح دهم. دراين هنگام بود كه نسخه اى از نشريه (عروة
الوثقى) را درميان كتابهاى پدرم يافتم. وقتى مقاله هاى آن را در دعوت
ازجامعه اسلامى و بازگرداندن عزّت, عظمت و بزرگى اسلام و بازپس گيرى
سرزمينهاى ازدست رفته مسلمانان و آزادى ملّتهاى مسلمان در بند, خواندم,
چنان بر قلب من اثر گذارد كه خود را درمرحله نوينى از زندگى يافتم. از
شيوه استشهاد و استدلال اين مقاله ها به قرآن در مسائل گوناگون وازاين كه
مقاله هاى عروة الوثقى مشتمل بر بحثهايى بود كه هيچ يك از تفسيرنويسان
پيشين با اختلاف روشها و دانشها بدان نپرداخته بودند, شگفت زده شدم.
آنچه شيوه و اسلوب تفسير عروة الوثقى را ازسايرين جدا مى كرد سه چيز بود:
1. بيان سنّتهاى الهى درآفرينش ونظام جامعه بشرى و عوامل پيشرفت و سقوط امّتها.
2. بيان اين مطلب كه اسلام دين سيادت, سرورى وجامع سعادت دنيا و آخرت است.
دينى است, روحانى, اجتماعى, سياسى, نظامى و اگر نيروى جنگى در اسلام مطرح
است, نه براى اجبار ديگران به مسلمان شدن كه براى حفظ شريعت عدل اسلامى
وهدايت عامه مردم وعزت ملت است.
3. مسلمانان نژادى جزء اسلام ندارند, همه برادر يكديگرند, هيچ يك از
تفاوتهاى قومى, زبانى وحكومتى نمى تواند دراين برادرى دينى خلل ايجاد كند.
اين مقاله ها بود كه دو حكيم شرق, احياگر اسلام و مصلح عصر, سيد جمال
الدين حسينى افغانى و شيخ محمد عبده را محبوب من گردانيد. در پى اين تحول
روحى برآن شدم تا نزد سيد جمال روم و بهره ها بگيرم. سيد دراين زمان در
آستانه (استانبول) بود, شرح حالم را براى او نوشتم… پس ازآن كه سيد به
جوار حقّ شتافت, سراغ جانشين او محمد عبده را گرفتم; زيرا كه انديشه هاى
اصلاحى اسلامى را دروجود اومى ديدم. در انتظار رخصت بودم تا اين كه
تحصيلات من در طرابلس شام پايان يافت, با اخذ گواهى بين المللى در تدريس
از شيوخ آن جا در رجب 1315 رهسپار مصر شدم.) (المنار 1/ 10ـ 12)
رشيد رضا درجريان اين سفر, پس از سه ماه ديدار و گفت وگوهايى با عبده
توانست رضايت او را به برگزارى درس تفسير قرآن با همان شيوه و اسلوب
تفسيرى (عروة الوثقى) بدست آورد وبدين سان بنيان (تفسير المنار) پى نهاده
شد.
هنگامى كه عبده درس تفسير را القاء مى كرد, رشيدرضا برابر قرار قبلى كه با
استاد خود داشت, بهترين گفته هاى استاد را يادداشت مى كرد, سپس در وقت
فراغت و فرصت آن را به كمك اندوخته هاى ذهنى كه از درس استاد فراگرفته
بود, به رشته تحرير مى كشيد.
ديرى نگذشت كه از گوشه وكنار مصر وازسوى خوانندگان مجله (المنار) درخواست
شد كه درسهاى تفسيرى عبده درآن مجله به نشر سپرده شود. درپى اين پيشنهاد و
موافقت استاد, رشيدرضا تصميم گرفت كه اين درسها را آماده و در (المنار)
منتشر كند. اين كار از سومين شماره مجله المنار و به طور دقيق پس از گذشت
يك سال از برگزارى درس تفسير عبده يعنى اوّل رمضان 1318 آغاز شد.
از همان اوان نشر, رشيدرضا به هنگام تدوين ونگارش بحثها مطالبى را از خود
مى افزود, اين افزوده ها عبارت بود از برداشتهاى شخصى او ازنصّ آيه و يا
تفسيرهاى ديگر, آراء تفسيرى عبده اگر در وسط مطالب رشيدرضا آورده مى شد,
با عنوان: (قال الاستاذ) ذكر مى گرديد و سپس افزوده هاى رشيدرضا با عنوان:
اقول, اقول الآن, ازيد الآن و… مى آمد. دراين بين گاه مطالبى به عبده نسبت
داده مى شد كه عبده به طور صريح آنها را نگفته بود, بلكه رشيدرضا با
استفاده ازمبانى و سياق كلام استاد آن را استنباط كرده و به استاد نسبت مى
داد. با اين حال, چنانكه رشيدرضا مى نويسد:
(استاد كه خدايش رحمت كند هرآنچه را مى نوشتم مى خواند, بيش تر موارد پيش
از چاپ, گاه پس از نشر آن درالمنار و دراين مدّت نديدم كه در انتساب مطالب
از سوى من به استاد, دچار مشكل شده باشم ومورد قبول استاد واقع نشده باشد
كه اين خود گوياى درستى استنباط من ازنظريات استاد بود.) (المنار 1/ 15)
جزء دوّم قرآن (جلد دوّم تفسير المنار) پيش از جزء اوّل آن و در زمان حيات
محمد عبده از المنار استخراج شده وبه صورت جداگانه به چاپ رسيد. رشيدرضا
در انگيزه اين كار مى نويسد:
(جزء دوّم پيش از جزء اوّل, چاپ شد, زيرا جزء اوّل مختصر و فشرده بود;
ازاين روى به استاد پيشنهاد كردم تا جزء اوّل را دوباره از نظر بگذراند
ومواردى را كه لازم مى داند برآن بيفزايد. استاد اين بازبينى را تا نيمه
جزء اوّل انجام داد واين موارد همانهايى است كه پس از چاپ با خط خود استاد
بين كروشه [ ] قرار داده شده است. نيمه دوّم جزء اوّل را من خود بازخواندم
و مطالبى نه چندان اندك برآن افزودم. به گونه اى كه با اسلوب و شيوه ديگر
اجزاء سازگار شود.) (المنار 1/16)
محمد عبده پس ازتعطيل شدن مجله عروة الوثقى در پاريس, براى آخرين بار از
سيد جمال الدين جدا شده (1302 هـ) وچون از رفتن به مصر ممنوع بود, به
بيروت رفت ومدّت شش سال درآن جا ماند. دراين مدّت او اضافه بر ترجمه رساله
(نيچريه) سيد جمال به عربى, نگارش شرح نهج البلاغه, تهيه پيش نويس (رسالة
التوحيد) (كه بعدها در مصر, پيراسته و چاپ شد) و نوشتن مقالاتى در روزنامه
(ثمرات الفنون) در دو مسجد از مساجد بيروت درس تفسير قرآن را دايركرد. روش
او در تفسير همان بود كه بعدها در قاهره و الازهر در پيش گرفت. هنگامى كه
به الجزائر سفر كرد سوره والعصر را تدريس و تفسير كرد. چون به مصر بازگشت
جزء سى ام قرآن را براى آموزگاران (جمعية الخيرية الاسلامية) كه خود از
بنيادگذاران آن بود تأليف كرد ازاين دو كه بگذريم اثر تفسيرى برجاى مانده
از عبده همان است كه به تفسير المنار شهرت يافته است.
عبده به پيروى از شيوه معمول تدريس درجامع الازهر كه براى هر درسى متنى
انتخاب مى شد, تفسير (جلالين) نگاشته جلال الدين محلى وجلال الدين سيوطى
را به عنوان متن درسى خود برگزيد.
نخست قسمتى ازآن رامى خواند و سپس آراى خود را كه در بيش تر موارد با
ديدگاه (جلال) تفاوت داشت بيان مى كرد. تعبير( قال مفسرنا الجلال) ويا
(قال الجلال) كه درجاى جاى تفسيرالمنار به چشم مى خورد, نشانگر همين امر
است.
ويژگيهاى تفسيرى عبده بدين قرار است:
1. بيان ونگارش تفسير, با نثرى گويا, ساده و به دور از اصطلاحات علمى مختلف است.
2. آياتى را كه مضمون وسياق واحد داشت مى خواند و سپس به تفسير آن مى پرداخت.
3. در تفسير آيات, بيش تر به آنچه مورد غفلت ديگر مفسران واقع شده ويا كم تر بدان توجه شده بود, مى پرداخت.
4. ازمباحث لفظى چون مسائل نحوى, اعرابى, بلاغى, به اندازه اى سخن مى گفت كه فهم آيه بدان بستگى داشت ونه بيش ازآن.
5. رواياتى كه فهم و تفسير قرآن برآن متكى نبود, يادآور نمى شد.
6. ازطرح اختلافهاى مذهبى, فقهى, كلامى و… وجانبدارى ازمسلك ومذهب خاص پرهيز داشت.
7. به نقل از آراى تفسيرى بى اعتنا بود وتنها رأى خود را با دليل آن بيان
مى كرد, جز درموارد بسيار اندك كه از آراى ديگران نيز سود جسته است, به
همين سبب پيش از درس, هيچ تفسيرى را مطالعه نمى كرد.
8. درتفسير وفهم آيات از عقل خود كمك مى گرفت. اتكاى عبده برعقل چنان بود كه عقل گرايى يكى از اركان مدرسه تفسيرى او به حساب مى آيد.
9. مبهمات قرآن را توضيح نمى داد وباور داشت كه اگر سودى در دانستن آنها بود, خداوند خود به گونه روشن بيان مى كرد.
10. درتفسير آيات قصص, سنتهاى الهى حاكم برجوامع بشرى و راز پيشرفت, تمدن و سقوط امتها را جست وجو و كشف مى كرد.
11. دربخش مربوط به احكام ومباحث فقهى قرآن, بيش تر به فلسفه احكام ومصالح فردى واجتماعى آنها روى مى آورد وسخن مى گفت.
12. از دستورات عبادى, اخلاقى, فقهى, فردى وعمومى قرآن درس و برنامه اى
درجهت اصلاح و بهبود اجتماع مسلمانان ارائه مى كرد, ازاين روى, مكتب
تفسيرى عبده به (مكتب تفسيرى ـ اجتماعى ـ عقلى ) شهرت يافت.
با درگذشت عبده, رشيدرضا برآن شد تا با همان سبك وكار, تفسير را ادامه
دهد. بى شك درطول ساليانى كه رشيدرضا در محضر عبده بود, به شيوه كار و
بسيارى از مبانى فكرى او آشنا شده بود, ازاين روى, شيوه تفسيرى رشيدرضا
همانندى بسيار با شيوه تفسيرى عبده دارد. محمد حسين ذهبى در
التفسيروالمفسرون مى نويسد:
(در تفسير المنار, روح استاذ الامام [محمد عبده] با روح شاگرد او رشيدرضا,
نمايان است. مصادر همان مصادر, هدف همان هدف, روش همان روش, انديشه ها
همان انديشه هاست, تفاوتى بين اين دومرد جز در موارد بسيار اندك نيست.) 3
بااين حال, ازآن سبب كه برخى ازمبانى فكرى رشيدرضا با عبده تفاوت داشت,
اختلافاتى در شيوه تفسيرى هر دو پديد آمد. ريشه تمامى اين تفاوتها برمى
گردد به گرايش سلفى وجانبدارى رشيدرضا از مذهب حنبلى به ويژه انديشه هاى
ابن تيميه وشاگرد او ابن قيّم.
ييكى از تفاوتها در شيوه پژوهش تفسيرى عبده و رشيدرضا كه اثر چشم گيرى در
حجم, محتوا وجهت گيرى تفسيرالمنار برجاى گذارده, فشرده گويى عبده و شرح
رشيدرضاست.
رشيدرضا در تفسير المنار يادآور مى شود كه در پاره اى موارد, ازحدود بحث استاد پا را فراتر نهاده, كه عبارت است از:
1. آوردن روايات تفسيرى, چه آن دسته از روايات كه به گونه مستقيم درباره تفسير آيات است وچه آن دسته كه درحكم روايات تفسيرى است.
2. بحث ازمعانى لغوى مفردات وجمله هاى آيات.
3. طرح ديدگاههاى دانشوران ومفسران درزمينه هاى لغت, فقه, كلام و…
4. گردآورى نسبى آيات با هدف استشهاد به يك موضوع.
5. پرداختن به مسائل جنبى وفرا تفسيرى كه نياز مردم عصر وموضوع روز بوده
است, به منظور تثبيت باورهاى دينى و قوت بخشيدن به منطق واستدلال مسلمانان
دربرابر كفار ومخالفان.
درمقدمه تفسير المنار از ديدگاههاى مشترك عبده و رشيدرضا درباره اهداف, زمينه ها, ضرورتها, انواع و ويژگيهاى تفسير سخن رفته است.
ازآن جمله درموضوع گونه هاى تفسير آمده است:
(قسم اوّل, تفسير خشك و بى روحى است كه انسان را از خدا وكتاب وى دور مى
سازد. دراين گونه تفسير, هدف تحليل الفاظ, اعراب جمله ها وبيان منتهى
اليه, اشاره ها ونكته هاى فنى است.
چنين تفسيرى را نمى توان تفسير ناميد كه نوعى تمرين در فنون بلاغت, نحو وامثال آن به شمار مى آيد.)
درباره قسم دوّم تفسير كه آن را مى پسندد و ضرورى مى داند مى نويسد:
(قسم دوّم تفسير آن است كه مفسّر به سراغ قول خدا وحكمت تشريع احكام و
عقائد مى رود, به گونه اى كه دلها را جذب مى كند وبه عمل وهدايتى كه
دركلام الهى است رهنمون مى شود ومصداق عينى كلام خدا: (هدى و رحمة) ومانند
اين صفات قرار مى گيرد واين همان شيوه اى است كه من [محمد عبده] در پى آن
هستم.) (المنار 1 /16ـ 21)
او براى دستيابى به اين گونه از تفسير, شرطهايى را ضرورى مى داند كه با نبود هريك از آنها تفسير بايسته از قرآن انجام نمى پذيرد:
1. شناخت معناى حقيقى وصحيح واژگان قرآن, كه درآن چند نكته بايد رعايت شود:
الف. تحقيق در چگونگى كاربرد واژه دركلام اهل لغت وكشف معناى آن در زمان
نزول قرآن, چه اين كه درگذر زمان معانى واژه ها دگرگونى پيدا كرده است به
گونه اى كه معناى متفاهم در قرون بعدى نمى تواند بيانگر مراد ومقصود قرآن
باشد.
ب. موارد كاربرد يك واژه درتمام قرآن جست وجو گردد ومعناى مورد نظر درهريك از موارد مشخص شود.
ج. درهر مورد مفهوم واژه بايد متناسب با سياق كلّ آيه درنظر گرفته شود;
زيرا سازگارى با سياق, خود از نشانه هاى تعيين معناى حقيقى لفظ است.
د. مفهوم واژه بايد در راستاى هدف كلى قرآن در نظر گرفته شود.
با درنظر داشت همين شرايط است كه معناى جمله: (القرآن يفسر بعضه بعضاً) براى ما روشن مى گردد.
2. آگاهى از سبك آيات قرآن, هرچند درك همه جانبه كلام خداوند براى بندگان
ميسّر نيست, لكن به اندازه توان بشرى مى توان به فهم كلام خدا رسيد.
3. آگاهى از دانش (احوال بشر) چه اين كه قرآن آخرين كتاب آسمانى است ودرآن
از احوال و طبيعت مردمان و سنتهاى الهى درجامعه بشرى فراوان سخن رفته است,
پس بايد مفسر قرآن به ادوار مختلف زندگى بشر, اسباب قوّت و ضعف, عزّت و
ذلّت ملتها آگاهى داشته باشد, تا بتواند مراد كلام خداوند را دراين زمينه
ها بفهمد.
المنار ذيل آيه: (كان النّاس امّة واحدة فبعث اللّه النّبيين مبشرين ومنذرين) (بقره/ 212) مى نويسد:
(نمى توانم تصور كنم چگونه كسى مى تواند اين آيه را تفسير كند بدون اين كه
از احوال بشر اطلاع داشته باشد وبدون اين كه بداند انسانها چگونه متحد
شدند و چگونه اختلاف پيدا كردند, اساساً معناى اين وحدت چيست, اين وحدت
سودمند بوده است يا زيان آور؟ وبعثت انبيا دراين باره چه نقشى را ايفا
كرده است؟)
5. آگاهى از سيره پيامبر(ص) و ياران او دانستن ميزان علم وعمل ايشان در امور و شؤون زندگى و اخروى.
برآيند سبك و روش تفسير محمد عبده و رشيدرضا و طرح ديدگاهها ومبانى فكرى آن دو, مى توان ويژگيهاى تفسيرى المنار را بنماياند:
تفسير المنار, جولانگاه عقل است بويژه مواردى كه به آراى تفسيرى عبده
مربوط مى شود, زيرا درباور عبده, عقل, دو نقش عمده دراحيا واصلاح انديشه
هاى دينى ايفا مى كند.
نخست: اين كه به كمك عقل مى توان به بخش بزرگى از معارف دين دست يافت
ومتون دين را به وسيله آن تفسير كرد و دوّم اين كه تفسير عقلانى دين,
زمينه حضور وجاودانگى دين را در جامعه و متن زندگى مسلمانان فراهم مى آورد.
در المنار مى نويسد:
(… قرآن نه تنها به ما مى آموزد كه چه چيزهايى را مى توانيم و بايد درباره
خدا بدانيم, بلكه در اثبات آنچه مى آموزد, دليل و برهان مى آورد وهيچ گاه
ازما نمى خواهد كه گفته هاى آن را به صرف آن كه فرموده خداست, بپذيريم.
قرآن نه تنها آموزشهاى خود را اعلام مى كند, بلكه از مذاهب مخالفان خود
نيز گزارش مى دهد وبا دليل وحجّت آنها را ردّ مى كند و عقل را مخاطب قرار
مى دهد و فكر را به تلاش برمى انگيزد. قرآن نخستين كتاب مقدّسى است كه از
زبان پيامبرخدا, برادرى وهمبستگى عقل و دين را به شيوه اى آشكار و تأويل
ناپذير اعلام مى دارد, بدين جهت درآغاز اسلام, مسلمانان به جز آنان كه نه
عقل درست داشتند و نه دينى استوار, همگى پذيرفتند كه پاره اى از قضاياى
دينى را تنها از راه عقل مى توان دريافت… ) (المنار 1/21ـ22)
سيد قطب از جمله كسانى است كه عبده را به زياده روى در عقل گرايى, متهم
كرده است و ريشه آن را, جمود فكرى مسلمانان از يك سو و عقل گرايى اروپا از
سوى ديگر دانسته واين كه عبده درمقابله با اين دو وضعيت, ناخواسته به جايى
رسيد كه عقل را در برابر وحى قرارداد وشاگردان او چون عبدالقادر مغربى
ورشيدرضا نيز به پيروى از عبده دراين ورطه افتادند و در تفسير آن دو, نصوص
قرآنى با عقل تأويل شده است. 4
سخنان سيد قطب دراين جهت كه عبده, اهتمام زيادى به عقل داشته جاى انكار
ندارد, امّا اين كه عقل را دربرابر وحى شمرده باشد, درست به نظر نمى آيد,
چه اين كه در تفسير المنار تصريح شده است كه خداوند چهار نوع هدايت
دراختيار انسان قرار داده است: هدايت فطرى, حسى, عقلى و دينى. ازاين ميان
هدايت دينى, اساس وحاكم براى سه نوع هدايت ديگر شناخته شده است. عقل در
اداراك خويش همچون حس دچار اشتباه مى شود وبدين جهت انسان نيازمند هدايتى
است كه بشر را در تاريكى هواى نفس و پيروزى آن بر عقل, راهنمون شود و
قلمرو وظايف و واقعيتها وارزشها را به او بنماياند. (المنار 1/63)
المنار در دو ميدان عقل را, مبناى تفسير و داورى قرار داده است:
چنانكه ذيل آيه 34 سوره بقره در تفسير فرشتگان و ابليس, به قواى طبيعت
اشاره دارد وبه اين سمت حركت مى كند كه فرشتگان, همان نيروهاى طبيعى هستند
كه باعث قوام نظام عالم اند و منظور از سجده فرشتگان دربرابر آدم, مسخر
بودن آنها در برابر اراده اوست وتنها يك نيرو مسخر انسان نيست كه ابليس
ناميده شده است.
(المنار 1/266ـ270)
المنار, ذيل آيه 7 از سوره بقره (ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم وعلى
ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظيم) درتوجيه اين كه چرا واژه (قلوب) و (ابصار)
جمع آمده ولى (سمع) مفرد ياد شده است, تلاشهاى عقلانى دارد و مى نويسد:
(دريافتهاى قلب ومشاهدات چشم بسيار متنوع است, برخلاف حس شنوايى كه تنها
مى شنود و تنوعى درآن نيست, و افزون براين, راه رسيدن به يقين از راه
شنيدن, تنها تواتر است, ولى از راه چشم, راههاى متعددى براى رسيدن به يقين
وجود دارد.) (المنار 1/144)
چنانكه ذيل آيه 159 سوره بقره (ان الذين يكتمون ما أنزلنا من البيّنات والهدي… ) مى نويسد:
(مفسران درنوع كتمان حق از سوى اهل كتاب اختلاف نظر دارند,برخى گفته اند
كتمان حق به وسيله حذف بخشهايى از مطالب تورات و انجيل صورت گرفته است
وگروهى معتقدند كه اين كتمان نه با حذف, بلكه به وسيله تأويل و توجيه
مطالبى بوده است كه در تورات وانجيل وجود داشته و برحق بودن رسالت رسول
اكرم(ص) دلالت مى كرده است ولى علماى يهود و نصارا, آن مطالب را طورى
تفسير مى كرده اند كه شامل رسول اكرم(ص) نشود.)
المنار براى ردّ نظريه نخست و برترى نظريه دوّم به اين نكته عقل اشاره
دارد كه معمولاً حذف بخشى از آيات, ممكن نمى نمايد, زيرا تورات وانجيل
درميان اقوام وملل متعددى وجود داشته و در عمل هماهنگى و همدستى آنان در
حذف بخش خاصى از مطالب ميسر نبوده است, پس بايد, نظريه دوّم را پذيرا باشد.
كمتر آيه اى از آيات قرآن را مى توان در تفسير المنار پيدا كرد كه در
تفسير آن به نوعى مسائل اجتماعى مورد توجه قرار نگرفته باشد, حتى آيات
فقهى و عبادى كه بيش تر جنبه فردى دارد, ازمباحث اجتماعى به دور نمانده
است. رويكرد تفسير المنار به مسائل اجتماعى ريشه در باور احياى تفكر دينى
و بازگشت به سرچشمه هاى اصيل دين داشت كه مستلزم جست وجوى راه, حلّ مشكل
جوامع اسلامى و تصحيح باورهاى آنان از راه برنامه هاى قرآنى بود, چه اين
كه به عقيده مصلحان مسلمان يكى از هدفهاى مهم قرآن تأمين سعادت دنيوى
انسانها اعم از افراد و جامعه انسانى دركنار راهنماى آنان به سعادت اخروى
است.
براين اساس است كه المنار هدفها ومقاصد قرآن را اين گونه برمى شمارد:
اصلاح دينى, اصلاح انسانى, اجتماعى و سياسى, اصلاح نظام جنگى و جلوگيرى از
مفاسد آن, اصلاح نظام مالى و اقتصادى, تأمين حقوق انسانى, دينى ومدنى
زمان, تأمين راههاى آزادى بردگان, بيان احكام سياسى, حكومتى, انواع, مبانى
واصول حكومت, بيان امور نبوت, رسالت و وظايف انبيا كه براى بشر مجهول است,
بيان برتريهاى اسلام در تشريع تكاليف فردى و شخصى.
دراين بررسى چنانكه پيداست ازميان هدفهاى دهگانه قرآن, تنها يك دهم آن به
احكام فردى و شخصى مربوط مى شود, امّا نُه قسمت ديگر از هدفهاى قرآن را,
اصلاح, هدايت وبهسازى امور جامعه تشكيل مى دهد. ره آورد طبيعى اين نوع
نگرش به معارف قرآن, اين است كه مفسر به هنگام تفسيرنويسى نسبت به طرح
مسائل اجتماعى چند برابر احكام فردى توجه نشان دهد واين كارى است كه در
تفسيرالمنار انجام يافته است.
گرايش اجتماعى مدرسه تفسيرى المنار در چند عرصه نمود پيدا كرده است:
ـ برداشتهاى كلى وسنتهاى اجتماعى ازآيات.
ـ تبيين كاربرد دين در زندگى اجتماعى با استفاده از آيات, روايات ومباحث عقلى.
ـ شناخت فلسفه احكام ومصالح ومفاسد دنيوى دستورهاى شريعت.
ـ دستيابى به مبانى, اصول وسيماى سياسى حكومتى اسلام.
ـ ارائه راهبردهاى اخلاقى ـ تربيتى براى دستيابى به اصلاحات اجتماعى و تبيين نقش بنيادى پرواى اخلاقى در اصلاحات اجتماعى.
تشويق مسلمانان به وحدت و يكپارچگى و ارائه طرحهاى عملى براى تحقيق و
عينيت اتحاد اسلامى ويادكرد بازدارنده ها ومشكلات موجود بر سر راه وحدت
عملى مسلمانان.
دفاع از باورهاى اعتقادى وقوانين كيفرى وحقوقى, مانند مباحث مربوط به:
توحيد, معاد, وحى, رسالت, حدود, قصاص, ديات, جهاد, جزيه, اسيرگرفتن, حقوق
زن, حقوق اهل ذمّه و تبيين نقش هريك در صلاح و فساد جامعه.
شناسايى پيرايه ها وباورها وسنتهاى خرافى كه در گذر زمان به نام اسلام درجوامع رسوخ يافته از دين به شمار آمده است.
نمونه اى از گرايشهاى اجتماعى و جامعه نگرى المنار را در آيات ذيل مى توان شاهد بود:
(ولتكن منكم امّة يدعون الى الخير يأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر واولئك هم المفلحون) آل عمران/104
در تفسير آيه, برخى مفسران ويا صاحب نظران مانند جلال الدين سيوطى (من) را
براى تبعيض دانسته ومعتقد شده اند كه دعوت به معروف ونهى ازمنكر واجب
كفايى است, ولى المنار, همسو با گرايش اصلاح طلبانه خود سعى در گستراندن
اين وظيفه اجتماعى دارد و براى شمول بخشيدن به پيام آيه , استدلال مى كند.
(المنار 4/27)
(يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص… ) بقره/ 178
المنار ذيل اين آيه به مقايسه ميان قوانين كيفرى شرايع مختلف وهمچنين
مقايسه ميان قوانين اسلام با قوانين جزايى كشورهاى غيراسلامى پرداخته و
مزاياى حدود و حقوق اسلام را تبيين كرده است. سپس دراين كه مخاطب آيه گروه
خاص از مردمند يا همه مردم, مى نويسد:
(همه مؤمنان مخاطب آيه هستند وهمه امت مسؤول اجرا وحفظ شريعت وخضوع دربرابر آنند.) (المنار 2/127ـ128)
درمجالى ديگر, المنار از آياتى چون: (انّما ذلكم الشّيطان يخوّف اوليائه
فلاتخافوهم… ) (آل عمران/ 169) كه دربردارنده پيامى اعتقادى اند, نتيجه اى
اجتماعى گرفته و مى نويسد:
(هركس دراين آيه به شايستگى درنگ كند درمى يابد كه مؤمن راستين سست عنصر و
ترسو نيست, شجاعت, صفت پايدار مؤمنان است… اين درحالى است كه درگذر زمان,
مسلمانان دچار ضعف ايمان و ترس شده اند واگر به اين حال درنمى افتادند,
نيروى بزرگى را تشكيل مى دادند.) (المنار 4/246)
نويسنده المنار, حتى از قصص قرآن, در جست وجوى درس آموزى مسايل اجتماعى
بوده است. چنانكه ذيل آيات 247 و 248 سوره بقره پس از طرح فرماندهى
(طالوت) فصلى را تحت عنوان (سنتهاى اجتماعى در قرآن) گشوده است و تلاش
دارد تااز سرگذشت بنى اسرائيل, پيامهاى پايدار اجتماعى را نتيجه بگيرد و
در پرتو اين اهتمام توانسته است ازآيات يادشده, چهارده اصل اجتماعى را
استنباط كند.
درنگاه تدوين گران تفسير المنار, دو ابزار بيش ترين ارزش وكاربرد تفسيرى راداراست و آن دوعبارتند از: تاريخ و سياق آيات.
عبده در پايان تفسير سوره حمد مى نويسد:
(سه چهارم آيات قرآن را قصص وداستان امتهاى گذشته شكل داده است ودرحقيقت
قرآن, مسلمانان را به مطالعه وعبرت آموزى ازاين تاريخ و سرگذشتها دعوت
كرده است.
اگر ما فرمان وارشاد قرآن را گردن نهيم و در تاريخ امتهاى گذشته, اسباب
علم وجهل, قوت و ضعف و عزت و ديگر حوادثى كه برآنها گذشته است انديشه
كنيم, درجانهاى ما اثر مى گذرد وما را به پيروى از كارهاى نيك وعزّت آفرين
دعوت مى كند واز مبتلا شدن به زشتيهاى هلاكت بار دور مى دارد.
با اين بينش, ارزش و آثار علم تاريخ براى انسان خردمند آشكار مى گردد
وازاين كه كسانى به نام دين با علم تاريخ دشمنى ورزيده و آگاهى از تاريخ
را بى اثر قلمداد كرده اند, به شگفتى وحيرت فرو مى رود, چگونه دچار حيرت
نگردد با اين كه مى بيند قرآن, فرياد مى كند كه دانستن تاريخ امتهاى گذشته
ازمهم ترين امورى است كه دين اسلام پيروانش را به دانستن آن فرا مى
خواند.) (المنار 1/66)
عبده و رشيدرضا از تاريخ (چه تاريخ امتهاى گذشته, تاريخ عرب واهل كتاب پيش
از اسلام و نزديك ظهور اسلام وچه تاريخ نزول قرآن) در تفسير و شرح آيات
سود جسته اند:
چنانكه در تفسير آيه: (صراط الذين انعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم ولا الضّالين) (حمد/ 7) رشيدرضا از قول محمد عبده مى نويسد:
(شمارى ازمفسران , (انعمت عليهم) را به مسلمانان (مغضوبين) را به يهود و
(ضالّين) را به نصارى تفسير كرده اند, لكن ما مى گوييم سوره فاتحه چنانكه
امام على(رض) فرموده, نخستين سوره اى است كه بر پيامبر نازل شده واو دراين
زمينه داناتر از ديگران است, چه اين كه درخانه پيامبر پرورش يافت ونخستين
كسى بود كه به رسول(ص) ايمان آورد واگر هم نگوييم نخستين سوره به طور مطلق
است, بالاتفاق از نخستين سوره هايى است كه نازل شده است و در روزهاى
آغازين وحى مسلمانان چندان نبودند كه خداوند هدايت درطريق آنها را از
ديگران بخواهند, چه اين كه آنان خود هدايت را از طريق وحى فرا مى گرفتند
وانگهى همان مسلمانان نخستين نيز بايد همين هدايت راازخداوند مى خواستند و
مى گفتند: ما را به راه كسانى كه نعمت به ايشان دادى هدايت كن. پس بايد كه
اين جماعت (انعمت عليهم) غير از خود مسلمانان باشند واينها همانها هستند
كه درآيه ديگر آمده است: (فبهداهم اقتده) يعنى انبيا , صدّيقان, شهيدان,
صالحان از امّتهاى گذشته.)
(المنار 1/66)
در تفسير اين آيه, از تاريخ نزول استفاده شده است.
ونيز در تفسير آيه: (ياايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروا
للّه ان كنتم ايّاه تعبدون) (بقره/ 172) به حكايت از عبده آمده است:
(فهم اين آيه چنانكه بايد ميسّر نيست, مگر براى كسى كه از تاريخ ملّتهاى
نزديك به ظهور اسلام و پيش ازآن آگاهى داشته باشد, زيرا مشركان واهل كتاب
درآن زمان, چندين فرقه وگروه بودند…)
وسپس با كمك ازتاريخ وذكر سنّتهاى رايج پيش از اسلام درميان مشركان, يهود ونصارى, به تفسير آيه مى پردازد. (المنار 2/96)
تكيه بر سياق آيات از ويژگيهاى تفاسير قرن 14 وازجمله تفسيرالمنار است. در
تفسير المنار نيز از سياق, هم در تفسير آيات وهم درنقد آراى تفسيرى و نقد
روايات استفاده شده است.
ارج نهادن المنار به سياق آيات به دليل باور داشتن وى به وحدت موضوعى درقرآن است.
مقصود از وحدت موضوعى درقرآن اين است كه:
1. تمامى معارف قرآن ارتباط سيستمى با يكديگر دارند و برپايه سازواره اى منظم قرار گرفته وهدف واحدى را تعقيب مى كنند.
2. آيات هر سوره نيز اضافه بر ارتباط با ديگر سوره ها نوع ارتباط و پيوند درون سوره اى با يكديگر دارند.
3. مجموعه آيات هر سوره ونيز هرآيه با آيات قبل وبعد ازخود ارتباط مفهومى دارد.
ناديده گرفتن هريك از اين سه وحدت از سوى مفسر, فهم قرآن و در نتيجه كار تفسير را دشوار و غير ممكن مى سازد.
چون سخن بيش تر دراين باره را دربحث: (اسباب نزول در تفسيرالمنار) آورده ايم دراين جا تنها به ذكر يك نمونه بسنده مى كنيم:
درآيه مباركه: (… كلّما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقاً قال يا مريم انّى لك هذا قالت هو من عنداللّه…) آل عمران/ 35
مفسران در چگونگى نزول مائده آسمانى و اوصاف آن, اخبار و روايات گوناگونى
را نقل كرده وچنين نتيجه گرفته اند كه براى مريم مائده آسمانى نازل مى شد.
آن گاه به اين بحث كشيده شده اند كه غيراز پيامبر, كسى مى تواند كارخارق
عادت انجام دهد يا خير؟ وديگر مباحث مربوط به اين قضيه.
تفسير المنار از تمام اين روايات چشم پوشيده و با كمك سياق سوره, آيه را تفسير كرده است:
(درآيه دليلى نيست كه رزق مريم به شيوه خرق عادت به دست او مى رسيده است,
امّا علّت انتساب رزق به خداوند اين است كه شيوه مؤمنان اين است كه كارها
را به خداوند نسبت مى دهند)
قرآن به شيوه اى نازل شده است كه هركسى مى توان آن را بفهمد, هيچ نيازى
نيست كه با دشوارى ومشقّت خلاف ظاهر آن را مرتكب شويم. برماست كه از شيوه
بيانى قرآن پا فراتر ننهيم و زياده بر ظاهر قرآن چيزى از اسرائيليات و غير
آن نيفزاييم تا ثابت كنيم كه اين داستان از خوارق عادت بوده است, بنابراين
بحث ازاين كه اين (رزق) چه بوده و ازكجا آمده, سخنى بيهوده است كه ربطى به
فهم آيه ندارد و در درس آموزى ازاين داستان دخالت ندارد.
وى سپس غرض و مقصود از داستان را اثبات رسالت پيامبر مى داند كه از اول
سوره تا آخر, سخن بر سر آن بوده است. سياق كلام ايجاب مى كند كه اين
داستان نيز درآن زمينه باشد به اين گونه كه خداوند مى گويد: تولد مريم از
زن نازا و پير امر خلاف معمول بود, چنانكه رهيابى وى به عنوان يك زن
درخدمت گزارى و عبادت در كليسا نيزخلاف معهود ومعمول بود. بعثت پيامبر از
دودمان اسماعيل و غيربنى اسرائيل نيز گرچه خلاف معمول است ولى اگر مشيت
الهى برآن قرار گيرد كار دشوار و ناشدنى نيست, چنانكه در داستان مريم آنچه
گفتيم برخلاف معمول بود, ولى برحسب اراده خداوند واقع شد. (المنار 3/294)
با اين كه پس از درگذشت عبده, حجم قابل توجهى از روايات به وسيله رشيدرضا
درتفسيرالمنار به كار گرفته شد, باز هم مى توان اظهار داشت كه روايات
تفسيرى, بويژه در شرح و تفسير آيات كم تر مورد توجه المنار بوده است.
خصوصاً اگر با ديگر تفاسيرى كه از سوى مفسران اشعرى مسلك به نگارش درآمده
است, سنجيده شود. واين بدان سبب است كه عبده معتقد بود, علماى اهل كتاب,
زنادقه, فارسى زبانان وجعالان حديث, سره و ناسره مرفوعات واسرائيليات را
به هم آميخته واز درجه اعتبار حديث به ميزان چشم گيرى كاسته اند. تعصّبهاى
قومى, فرقه اى وتطميع حاكميتهاى سياسى نيز در شيوع ونشر اين گونه روايات
كمك كرده است:
(بيش ترين تفسير مأثور به وسيله زنديقهاى يهود, فارسيان وعلماى اهل كتاب
كه اسلام آورده بودند به دست راويان حديث رسيده است.) (المنار 1/8)
بدبينى المنار به روايات تفسيرى علاوه بركاهش نقل روايات دراين تفسير, نتايج ديگرى را نيز به همراه داشته است, از آن جمله:
دانشمندان علم حديث واصول اهل سنّت, دراين كه خبر واحد, علم آور ومعتبر هست يا خير, چهارنظر ابراز داشته اند:
1. خبر واحد مطلقاً ظن آور است.
2. خبر واحد همراه با قرينه علمى, علم آور است.
3. بيش تر خبرهاى واحد علم آور است هرچند به همراه قرينه نباشد.
4. خبر واحد آن گاه كه همراه قرينه نباشد درموارد كمى علم آور است.4
ولى المنار به نقل از عبده مى نويسد:
(خبر راه حصول يقين نيست, مگر اين كه خود از معصوم بشنوى ويا از راه
غيرقابل ترديد كه همان راه تواتر است به تو رسيده باشد وبا توجه به اين كه
اززمان ما تا زمان پيامبر(ص) مدّت زيادى فاصله شده است [وممكن نيست خبر را
ازخود پيامبر(ص) بشنويم] راهى براى دستيابى به يقين خبر تواتر كه هيچ كسى
در وقوع آن اختلاف نداشته باشد, وجود ندارد… )
اگر اين ديدگاه را با مبناى پذيرفته ديگرى در نزد همه اهل سنّت كه عصمت را
مختص رسول خدا مى دانند ودر نتيجه خبر معصوم(ع) را منحصر به اخبار نبوى مى
دانند, ضميمه كنيم, درخواهيم يافت كه عبده و پيروان او تا چه حدّ در
تنگناى مبانى خود گرفتار آمده اند وبه طور طبيعى بايد بگويند:
(راه يقين به امور غيبى, چون آخرت واحوال آن, ملأ اعلى و صفات آن وصفات
خداوند كه از طريق عقل نمى شود بدانها دسترسى پيدا كرد, منحصر به قرآن
است.)
(المنار 1/135)
ونيز در تفسيرآيات قرآن و تبيين مواردى كه در دانستن آنها دليل علمى شرط است نتوانند از اخبار واحد استفاده كنند.
اگر اخبار واحد نمى تواند موجب علم شود پس بايد تمام اخبار وارده در شريعت
را به سويى نهاد وكاربردى براى آنها قائل نشد و يا اين كه درعين ظنى بودن
با يك سلسله شرايط آن را حجّت دانست, در تفسيرالمنار ازميان اين دو, راه
دوم برگزيده شده است ودر شرايط اعتبار آن دو محدوديت قائل شده است. نخست
اين كه ظن حاصل ازخبرواحد بايد به مرحله وثوق و اطمينان برسد وديگر اين كه
وثوق واطمينان هرشخص براى خودش اعتبار دارد وكسى حقّ ندارد بگويد به دليل
اين كه فلان خبر, نزد ديگرى اطمينان آور بوده پس براى من نيزحجّت است.
وبه اصطلاح, (ظن شخصى در حجيت خبر واحد لازم است, نه ظن نوعى) برآيند اين
نظر يكى آن است كه يك خبر, هم مى تواند حجّت باشد وهم حجّت نباشد. بستگى
به ميزان وسواس و زودباورى افراد ويا روشها ومبانى فكرى آنان دارد. نتيجه
دوّم اين است كه اگر كسى براساس خبر واحد حكمى از احكام عبادى ويا ديگر
وظايف فردى را به دست آورد, پيروى ازآن حكم تنها براى خود او واجب است
وديگران نمى توانند درردّ ويا قبول آن از وى تقليد كنند.
مبناى تفسير المنار در انحصار خبر علمى به اخبار متواتر ومعتبر دانستن ظن شخصى دراعتبار اخبار واحد, ايجاب مى كند كه به صرف نقل شدن روايتى دردوكتاب (صحيح بخارى) و (مسلم) اعتنا نكند و درمواردى روايت منقول دراين دوكتاب را مردود شمارد. 5
عبده و رشيدرضا برخلاف گروهى از مفسران اهل سنت كه قول صحابى را درحكم
روايت مرفوع مى دانند, به مسندات اصحاب وقعى نمى نهند, چه رسد به مرسلات
آنان. بنابراين, مردود شمردن اقوال واخبار اصحاب از سوى اصحاب اين مدرسه
جاى شگفتى ندارد. هرچند كسى همچون محمد حسين ذهبى اظهار شگفتى كرده و
نوشته است:
(عجيب از شيخ محمد رشيد است كه حتّى اخبار صحيح السند منسوب به ابن عباس
را مرسله مى داند و مردود مى شمارد, با اين كه او عارف به علم حديث است
وگمان نمى كنم كه حكم مرسل صحابى براى او پوشيده باشد.)6
بى اعتنايى عبده و رشيدرضا به اخبار صحابه, در تفسير قرآن, ريشه دراين دارد كه آن دو معتقد بودند:
(شك نيست كه برخى از اصحاب چون ابوهريره وابن عباس ازاهل كتاب نقل كرده
اند, حتّى از كعب الاحبار, درحالى كه طبق نقل بخارى, معاويه درباره كعب
الاحبار گفته است: (ما دروغ را به وسيله او مى آزموديم.)
(المنار 1/10)
درتفسيرالمنار, روايات بدون سلسله سند آمده و تنها به ذكر مآخذ آن روايات
بسنده شده است. رشيدرضا نه تنها اين شيوه نقل را در تفسيرالمنار به
كاربسته, بلكه معتقد است:
بايستى مجموعه روايات تفسيرى پس از پالايش وجداسازى روايات صحيح از
ناصحيح, دركتاب جداگانه گردآورى شود, چنانكه درمجموعه هاى حديثى و روايى
غيرتفسيرى (فقهى) اين كار صورت گرفته است, تا مفسر به هنگام ضرورت و نياز
به اين روايات, بتواند به آسانى روايت مورد نظر خود را بيابد وانگهى بدون
ذكر سلسله آن را در تفسير خود بياورد وتنها مرجع روايت را نام ببرد, همان
گونه كه دركتابهاى فقهى به اين شيوه عمل مى شود. (المنار 1/8)
برخى ازكسانى كه درباره روش تفسير مدرسه عقلى اجماعى و ويژگيهاى آن بحث
وتحقيق كرده اند از جمله ويژگيهاى تفسيرى المنار را پاى بند نبودن به
اقوال ديگر مفسران دانسته اند. گمان مى رود اين سخن تا آن جا كه مربوط به
مباحث درسى عبده بشود, درست باشد, چه اين كه عبده به استقلال رأى و اتّكا
به نفس, اهتمام فراوان داشته وخود نيز به هنگام نگارش ويا تدريس به
كتابهاى تفسيرى مراجعه نمى كرد, فقط براى تدريس المنار, تفسير جلالين را
متن درس خود قرار داده بود, او اظهار مى داشت:
(خداوند درقيامت ازما درباره فهم ديگران از قرآن نمى پرسد, بلكه از ميزان وچگونگى فهم خود ما از قرآن مى پرسد.) (المنار 1/26)
امّا در روش تفسيرى رشيدرضا, اين اندازه حساسيّت دربرابر اقوال ديده نمى
شود, چه اين كه وى از دهها نفر از دانشمندان (فلاسفه, متكلمان, فقيهان,
محدثان, لغويان و… ) درتفسيرالمنار نقل قول كرده و در برخى موارد چندين
صفحه ازكتاب آنان را نقل كرده وازكتابهاى ابن تيميه, ابن كثير, غزالى, ابن
قيم و… سود فراوان برده است.
عبداللّه شحاته دركتاب خود: (علوم التفسير) مى نويسد:
(رشيدرضا عالم چيره دستى بود درعلم رجال وعلم حديث وثبت ونقل آنها , تحت تأثير ابن كثير قرار داشت.) 7
بلى مى توان گفت كه بهره گيرى رشيدرضا از اقوال ديگران, بيش تر درمباحث
جنبى صورت گرفته است وامّا در تفسير آيات, اتّكاى چندانى به آراى تفسيرى
ديگران نشده است.
بخشها ونكته هايى از قرآن كه شامل جزئيات قصص قرآن, امور غيبى چون حقيقت
فرشتگان, ابليس, جن, بهشت و… صفات خداوند و… مى شود, مباحثى است كه درشمار
مبهمات قرار دارد وبرخى تفاسير پيشين با تكيه بر نقلها وگاه روايات مخدوش
به شرح آنها پرداخته اند, امّا درالمنار, اين گونه مباحث, مورد پردازش
قرار نگرفته است, ذهبى دراين باره مى نويسد:
(استاد الامام [محمد عبده] چون ديگر مفسران نبود كه با توسل به اسرائيليات
به شرح و بسط مبهمات قرآن بپردازد, بلكه به طور دقيق خلاف اين شيوه عمل مى
كردو از فرورفتن درمبهمات پرهيز داشت; زيرا باور داشت كه خداوند ما
رامأمور به شرح مبهمات وجزئيات قرآن نكرده است; زيرا اگر چنين چيزى ازما
مى خواست به وسيله قرآن يا سنّت نبوى به ما خبر مى داد.) 8
وعبده خود به هنگام بحث از چگونگى آموزش سحر, از سوى (هاروت) و (ماروت) به مردمان كه درآيه 102 سوره بقره آمده است, مى نويسد:
(براى ما روا نيست كه درباره آنچه قرآن به صورت اجمال ذكر كرده است, حكم
كنيم وآن را به يكى از وجوه اجمالى كه گفته شد حمل كنيم, اگر خداوند خيرى
دربيان آن مى دانست بى شكّ براى ما بيان مى كرد و ما بارها به اين مطلب
تصريح كرده ايم.) (المنار 1/404)
رشيدرضا دربحث تعيين بهشت آدم مى نويسد:
(ما را نشايد كه از تعيين بهشت آدم واين كه درچه مكانى بوده است, بحث كنيم
واين همان مذهب سلف است وكسانى كه از اهل سنّت يا غير ايشان در تعيين مكان
بهشت آدم, كند وكاو كرده اند, دليل بركارخويش ندارند.) (المنار 2/277)
در پيش گرفتن اين روش, اثر بسيارى دركاهش روايات اسرائيلى درتفسير المنار داشته است.
تفسير المنار با همه برجستگيها, دستاوردهاى مثبت وسازنده, نوآوريهاى
تفسيرى و راهبردهاى اجتماعى, اخلاقى درجهت پيشرفت و سربلندى جوامع اسلامى
واحياى هويت اسلامى در عصر گريز از دين, كاستيهاى بسيار وغيردرخور گذشت
دارد. چنانچه كاستيها وبرجستگيهاى اين تفسير را با يكديگر مقايسه كنيم,
اگر نگوييم كاستيها فزون تر است, دست كم با هم برابرند.
خلأهاى تفسير المنار بيش تر ويا تمام آنها, مربوط به قسمتهايى است كه به وسيله رشيدرضا افزوده و تدوين شده است.
با يك نگاه كلى مى توان براى كمبودهاى موجود در تفسيرالمنار, سه عامل و ريشه اصلى معرفى كرد كه عبارتند از:
1. زياده روى در عقل گرايى
2. تجدّد زدگى
3. تعصّب شديد سلفى
درتفسيرالمنار مواردى كه آيه ويا روايت تفسيرى با عقايد سلفى همراه باشد,
بى هيچ توجيه و تأويل پذيرفته مى شود وهرجا آيه و روايتى با عقايد سلفى
همسو نباشد, پاى توجيهات و تأويلات عقلى به ميان كشيده مى شود.
چنانكه در داستان مسخ گروهى از بنى اسرائيل كه درآيه شصت وپنجم سوره بقره ازآن ياده شده, به همين شيوه مورد عمل قرار گرفته است.
(جمهور مفسران گفته اند معناى (كونوا قردة) اين است كه صورتهاى ايشان مسخ
شد وآنان در حقيقت به صورت ميمون درآمدند, ولى آيه صراحت دراين معنا
ندارد. بلى اگر قائل به درستى روايات شويم, بايد از جنبه هدايتى و موعظه
وعبرت بودن اين داستان براى گناهكاران دست برداريم, زيرا مردمان با چشم
خود مى بينند كه خداوند هيچ گناهكارى را از صورت نوع انسان خارج نمى كند,
زيرا كه اين برخلاف سنت الهى درآفرينش است.)
رشيدرضا, درارائه اين مطلب, تفسير ونظر خود را درباره آيه چنين اظهار مى دارد:
(خداوند, اخلاق و منش آن گروه را ميمون گونه ساخت ونه ظاهر آنان را.) (المنار 1/344)
ييكى از باورهاى سلفى رشيدرضا اين است كه كسى حقّ ندارد عمل نيك انجام دهد
وثواب آن را به ديگرى از مردگان يا زندگان, اهدا كند, مانند: نماز, روزه,
حجّ, زكات, صدقه, دعا, خواندن قرآن و…
ذيل آيه: (ولاتزر وازرة وزر اخرى) (انعام/ 165) به شرح درباره اهداى اين
گونه اعمال به مردگان انجام داده و روايات وارده دراين باب را نقد كرده
است, زياده بر ايرادهاى سندى و توجيهات و تأويلاتى كه براى هريك از اين
روايات برشمرده و نتيجه گرفته است كه انسان مالك وصاحب اختيار ثواب اعمال
خود نيست, تا آن را به هركس كه بخواهد ببخشد.
در توجيه عقلى اين باور مى نويسد:
(اگر ثواب اعمال همچون اموال, ملك انسان مى بود, بايد قابل خريد وفروش مى
بود ودراين صورت بسيارى از فقيران, ثواب كارهاى نيك خويش را به ثروتمندان
مى فروختند.)
سپس به نقد روايات مى پردازد, ازآن جمله اين روايت:
(نبى اكرم(ص) در قبرستان از كنار دوقبر گذشت, صاحبان آن دوقبر در عذاب
بودند, پيامبر فرمود: علّت عذاب آنان گناه چندان بزرگى نيست, يكى از اين
دونفر به هنگام تخلّى از چشم مردم خود را پنهان نمى داشت و ديگرى سخن چين
بود, آن گاه جريده اى[قطعه اى از چوب تر] را برگرفت واز درازا به دو نيمه
كرد وبر قبر هريك نيمى ازآن را فرو كرد. پرسيدند: اى رسول خدا(ص) چرا چنين
كرديد؟ فرمود: شايد عذاب اين دونفر مادامى كه اين چوبها نخشكيده است كاهش
يابد.)9
نكته اصلى واساسى رشيدرضا در نقد حديث اين است كه:
(معناى معقولى براى اين حديث متصور نيست, پس ظاهر آن است كه اين كار را از ويژگيهاى پيامبر(ص) بدانيم.) (المنار 8/268)
برخى از پژوهندگان علوم تفسير, چون ذهبى گرايش عقلى ـ افراطى رشيدرضا را,
متأثر از تعاليم عبده دانسته اند وشايد اين داورى بى جا نباشد, زيرا در
موارد بسيارى هردو به يكسان درحاكميت عقل بر ظاهر ومفهوم آيه مشى كرده
اند, از جمله در داستان خلقت آدم واين كه برابر يك احتمال اين داستان
واقعيت خارجى نداشته و تمثيلى از واقعيت نظام زندگى است. خلافت انسان در
زمين, تمثيلى از آماده كردن زمين وامكانات آن براى آفرينش انسان كه كامل
ترين آفريده زمين است, مى باشد. اعتراض فرشتگان بر فساد آدم نمادى از توان
بى حدّ و حصر انسان است. آموزش اسماء به آدم, حكايت از دانش فراگير نسل او
دارد. سجود فرشتگان دربرابر آدم, مسخر بودن قواى طبيعت دربرابر انسان و
تصرّف آزادانه او در زمين را مى رساند. چنانكه امتناع ابليس, تمثيلى از
زمينه ها و ذهنيّتهاى سوء درمتن خلقت است كه موجب فساد ونزاع ميان انسانها
مى شود.
با اين حال, دربرخى آراء و ديدگاههاى تفسيرى, رشيدرضا از استاد پافراتر
نهاد, وبرخلاف نظر استاد به توجيه عقلى آيات پرداخته است ازجمله در تفسير
آيه: (واذ أخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور) (بقره/ 63) عبده دراين مورد
جمله (رفعنا فوقكم الطّور) را به معناى بالابرده شدن وكنده شدن كوه ازجاى
خود و قرار گرفتن آن بر روى سر بنى اسرائيل دانسته است, چنانكه جمهور
مفسران همين نظر را گفته اند, ولى رشيدرضا پس از نقل نظر عبده و يادآورى
اين كه استادش دراين جا از ديگر مفسران پيروى كرده است مى نويسد:
(احتمال مى رود وقتى كه بنى اسرائيل درپاى كوه قرار داشتند, كوه را بالاى
سرخود درحال تكان خوردن مى پنداشتند واحتمال مى دادند كه هر لحظه فروريزد
ويا اين كه كوه واقعاً براثر زمين لرزه به حركت درآمده بود. ما در گذشته
گفتيم اين كار نبايد براى مجبور ساختن بنى اسرائيل به قبول تورات صورت
گرفته باشد, اگر كسى اين سخن را بگويد, سخن او باطل است وبنابراين اگر كسى
منكر جدا شدن كوه از زمين و معلّق ماندن آن در هوا شود, قرآن را تكذيب
نكرده است.)
(المنار 1/342)
رشيدرضا بر خلاف اين كه در رويارويى با مذاهب فقهى و مشربهاى فلسفى وكلامى
رايج ميان مسلمانان, تحت عنوان شعار بازگشت به اسلام نخستين وسيره سلف
صالح, موضع سخت و شديد اتّخاذ كرده و به ردّ ونقد آنها پرداخته است, امّا
در رويارويى با انديشه هاى نوپيداى تجربى موضع نسبتاً نرمى اتّخاذ كرده و
تلاش دارد آيات قرآن را به گونه اى تفسير كند كه نه تنها با انديشه رايج
زمان ناسازگارى پيدا نكند, بلكه مؤيد آن باشد. نمونه اى ازاين گرايش را در
داستان (طالوت) مى توان شاهد بود, كه چگونه وى قانون تنازع بقا و انتخاب
برتر را با تفسير آيات تأييد مى كند وچنين وانمود مى كند كه قرآن قبل از
رهيابى دانشمندان به اين قانون, آن را يادآور شده است, درحالى كه به قول
علامه طباطبايى(ره) اوّلاً: اصل درستى اين دوقانون از سوى بسيارى از
دانشمندان طبيعت شناسى مورد انكار قرار گرفته است.
ثانياً: برفرض درستى اين دو قانون, كليّت و شمول آن يقيناً مردود است!
مهم تر ازهمه اين كه آيات مورد استدلال رشيدرضا به هيچ نوع دلالت براين دواصل ندارد. 10
از نمونه هاى ديگر تجدّد گرايى افراطى رشيدرضا مى توان نظر وى را درباره معجزات پيامبر مورد توجه قرار داد.
درباره جن مى نويسد:
(متكلمان مى گويند: جن اجساد زنده و غير درخور ديدن است وما در المنار
بارها گفته ايم كه موجودات زنده ونامرئى كه درزمان ما به وسيله ميكروسكوپ
كشف وشناخته شده است وميكروب ناميده مى شود, ممكن است نوعى ازجنّ
باشند;زيرا ثابت شده است كه اين ميكروبها منشأ بسيارى از بيماريها هستند.)
(المنار 3/96)
نيز در مورد معجزات پيامبر(ص) پس از بررسى يكايك آيات وارده درمعجزات
پيامبر(ص) چنين نتيجه مى گيرد كه جز نزول قرآن معجزه ديگرى براى نبوت
پيامبر(ص) رخ نداده است. وى درتوجيه موضوع انشقاق قمر كه درقرآن مطرح شده
است, مى نويسد:
(روايات وارده درباره (شق القمر) ضعفها ونقصانهاى بسيارى درسند ومتن آنها
وجود دارد ونيز اشكالهاى علمى, عقلى و تاريخى, كه ما آنها را در جلد سوم
المنار آورده ايم, براين داستان وارد است ونيز درهمان جا گفته ايم كه آيات
قرآن و روايات موجود در صحيحين كه مؤيد آيات هستند دلالت دارند كه معجزه
نبوت پيامبر(ص) جز قرآن نبوده است. چه اين كه اگر بنا بود پيشنهادهاى
مشركان در آوردن معجزه هاى حسى پذيرفته شود بايد پيشنهاد آنان در نزول
عذاب استيصال نيز پذيرفته مى شد.) (المنار 3/332)
براى روشن شدن اين كه اساس داورى المنار درمردود شمردن روايات (انشقاق
القمر) تنها تطبيق دادن تفسير قرآن با مذاق حسّى و عقلى روز بوده است,
گفتار دوتن از مفسران , يكى در تفسير روح المعانى و ديگرى علامه طباطبايى
در تفسيرالميزان را مى آوريم:
آلوسى مى نويسد:
(روايات صحيح در دو نيمه شدن ماه بسيار است… در شرح (مواقف شريفى) گفته
است: روايات (انشقاق قمر) متواتر است… قول صحيح به نظر من اين است كه
دونيمه شدن ماه نص قرآن است و در صحيحين و غير آن دو, روايات بسيارى ازطرق
گوناگون وارد شده است كه در تواتر آنها نمى توان ترديد كرد… ) 11
وى سپس از نقل ايرادهاى منكران وقوع اين داستان نتيجه مى گيرد:
(منكران اين داستان هيچ دليل جز استبعاد ندارند, واستبعاد در اين گونه موضوعات نزد صاحبان عقل سليم, سخنى نزديك به ديوانگى است.) 12
علامه طباطبايى مى نويسد:
(معجزه دو نيمه شدن ماه به دست پيامبر(ص) كه درمكه, پيش از هجرت, با
پيشنهاد مشركان قريش صورت گرفته ازامورى است كه همه مسلمانان برآن اتّفاق
نظر دارند وهيچ شبهه و ترديدى دروقوع آن ندارند.
دليل بر واقع شدن چنين معجزه اى, آيه مباركه است: (اقتربت الساعة وانشقّ القمر. وان يروا آية يعرضوا ويقولوا سحر مستمر) قمر/2ـ1
ودليل برآن از روايات, اخبار فراوان ومتعدد است كه فريقين روايت كرده واهل حديث همگى برآن اتفاق دارند.) 13
نگرش سلفى رشيدرضا و تأثيرپذيرى بيش از حدّ وى از انديشه هاى احمد بن حنبل
(164 ـ 241 هـ) ابن تيميه (661 ـ 728 هـ) ابن قيمّ جوزيه (691 ـ 751 هـ)
ودر نتيجه دشمنى او با بسيارى از انديشه ها وباورهاى دينى, همچون شفاعت,
توسّل, دعا, نذر, زيارت انبياء و معصومين و… تحت عنوان مبارزه با خرافات و
شرك, تعصّب عليه شيعيان وباورهاى شيعى, مسكوت گذاردن روايات وارده شده در
شأن اهل بيت پيامبر(ص) همچون آيه مباهله, ليلة المبيت و… تفسير المنار را
ازمرتبه يك تفسير پيشتاز و روشن انديش, تا مرز سلفى گرى تنزل داده است.
قشرى نگرى كه از لوازم انديشه حنبلى و سلفى است از يك سوى تجدد خواهى و
عقل گرايى از سوى ديگر, رشيدرضا را درموضع نامعتدلى قرار داده است و
تركيبى ناهمخوان پديد آورده است.
جانبدارى از مذهب سلفى در تفسير المنار بيش از آن است كه بركسى مخفى بماند وما تنها براى نمونه به مواردى چند اشاره مى كنيم:
از جمله مواردى كه المنار به پيروى از مذهب ابن تيميه مورد انكار قرار
داده , مسأله شفاعت است. درجلد اوّل تفسير ذيل آيه (واتّقوا يوماً لاتجزى
نفس عن نفس شيئاً ولايقبل منها شفاعة و… )(بقره/ 48) آمده است:
(بخشى از آيات قرآن شفاعت را به صورت مطلق نفى مى كند, مانند آيات مربوط به قيامت:
(… يوم لابيع فيه و لاخلّة ولاشفاعة…) بقره/ 254
دسته ديگر از آيات است كه فائده و اثر بخش بودن شفاعت را نفى مى كند, مانند: (فما تنفعهم شفاعة الشّافعين) مدّثر/ 27
دسته سوّم از آيات, شفاعت بدون اذن خدا را نفى مى كند, مانند:
(… من ذا الذى يشفع عنده الاّ باذنه) (بقره/ 255)
و (… و لايشفعون الاّ لمن ارتضي… ) انبياء/ 28
گروهى ازمردم مفاد دسته اوّل و دوّم ازآيات را بامفاد دسته سوّم مقيد كرده
وگفته اند: شفاعت بدون اذن خدا ممكن و سودمند نيست (امّا اگر خداوند اجازه
دهد هم ممكن است وهم نافع)
لكن برخى ديگر مى گويند جمع بين دو دليل زمانى لازم است كه ميان آنها
ناسازگارى باشد, ولى دراين آيات ناسازگارى وجود ندارد, چون مفهوم اين دسته
نيز نفى مطلق است; زيرا روش بيانى قرآن اين است كه نفى مطلق را با عبارات
انشايى بياورد تا نشان دهد كه اين نفى و استثناء به اذن و مشيّت الهى است.
مانند اين آيه: (خالدين فيها مادامت السّموات والأرض الاّ ما شاء ربّك) و
آيه: (سنقرئك فلاتنسى).
بنابراين در قرآن نص قطعى بر وجود شفاعت نيست, ولى در سنّت و اخبار,
رواياتى است كه دلالت بروجود شفاعت دارد, بايد ديد كه مفاد آن روايات چيست.
شفاعتى كه نزد مردم شناخته شده است اين است كه شفيع, سبب شود حاكم از
اراده ويا حكمى كه كرده است منصرف شود. بنابراين شفاعت صورت نمى گيرد مگر
اين كه حاكم به خاطر شفيع از اراده وحكم خود برگردد وآن را فسخ كند. چنين
شفاعتى اگر نزد حاكمان بشرى باشد در دوصورت امكان دارد:
1. حاكم عادل, علمش تغيير پيدا كند وبرايش روشن شود كه اراده ويا حكم او
خطا بوده است و يا برايش آشكار گردد كه مصلحت درخلاف اراده و حكم اوست.
2. حاكم ستمگر ومستبد با اين كه مى داند پذيرش سخن شفيع برخلاف عدل ومصلحت
است, به دليل نزديكى وارتباط شفيع, شفاعت او را بپذيرد و آن رامقدم بر عدل
ومصلحت شمارد.
هيچ يك ازاين دو نوع شفاعت درباره خداوند تصور ندارد ومحال است, چون اراده
خداوند تابع علم اوست وعلم خداوند نيز ازلى وغيرقابل تغيير است.)
(المنار 1/307)
وى سپس نتيجه مى گيرد كه بنابر مذهب سلف اين روايات از جمله متشابهاتند كه
معناى عقلانى براى آن نمى توان تصور كرد با اين حقيقت كه به طور قطع مراد
از آن, شفاعت معروف و شناخته شده در بين مردم نيست كه خداوند منزه است
ازاين نوع باورها وامّا بر مذهب خلف كه از راه تأويل دراين موارد پيش مى
آيند, معناى اين روايات را بايد دعا در پيشگاه خدا دانست, زيرا خداوند در
ازل مى دانست چنين دعايى صورت مى گيرد و مى داند كه سرنوشت مشفوع له چيست,
بدون اين كه دعا در اراده خداوند تغيير ايجاد كند.
درجلد سوّم المنار, به ريشه اين تفكر چنين اشاره شده است:
(شيخ الاسلام ابن تيميه شفاعت را به همين معنا كه گفتيم تفسير ومعنا كرده است.) (المنار 3/33)
به هنگام تفسير آيه: (واعبدوا اللّه ولاتشركوا به شيئاً…) (نساء/ ) مى نويسد:
(شرك به اقسام گوناگون تقسيم شده و توسل, دعا و شفاعت بالاترين درجه شرك به خدا معرفى شده است:
شرك گونه هاى مختلف دارد, پايين ترين مرتبه آن همان چيزى است كه در ذهن
عامه مردم شرك ناميده مى شود, يعنى ركوع و سجده كردن براى غيرخدا,
شديدترين وبالاترين مرتبه شرك آن است كه مردم آن را دعا, شفاعت و توسل مى
نامند به اين گونه كه كسانى را واسطه بين خدا وخلق قرار مى دهند و بدانها
توسل مى جويند… اين شديدترين شرك و بالاترين مظاهر آن است. شرك, تمام
وكمال به گونه روشن در آن تجلى مى كند واين همان شرك است كه هيچ يك از
نماز, روزه وديگر عبادات با وجود آن, قابل قبول وكارساز نيست… واين همان
شركى است كه امروزه ميان مسلمانان رواج يافته است.) (المنار 1/83)
درجاى ديگر تصريح مى كند كه توسل والتجاء حتّى به انبيا و بندگان صالح خداوند نيز شرك است.
همين گرايش تند سلفى رشيدرضاست كه بين او وانديشه هاى عبده فاصله انداخته
وراه آن دو را از يكديگر جدا ساخته است. گرچه عبده نيز درمواردى به
باورهاى سلفى گرايش نشان داده, ولى درموارد ديگر به روشنى اعلام مى دارد
كه بر سر دوراهى مذهب سلف وخلف ايستاده است.
رشيدرضا خود يادآور شده است:
(استاد امام [عبده] گفت: من درنصوص مربوط به خدا و صفات او وامور غيبى به
روش سلف و تفويض باور دارم, ولى در فهم آيات قرآن از هردوشيوه استفاده مى
كنم, چه اين كه سخن خداوند بايد فايده و اثرى داشته باشد وخداوند نبايد با
ما به گونه اى سخن گويد كه برون از فهم ما باشد. نگرش درآخرين فراز و
استدلال عبده, مى رساند كه وى در تفسير آيات به روش عقلى تكيه داشته است,
نه روش سلفى; زيرا براين باور است كه آيات قرآن سخنان خدا با مردم هستند
ومعنى ندارد كه خداوند به گونه اى با مردم سخن گفته باشد كه آنان از درك
آن ناتوان باشند.
پس آيات بايد داراى معانى درحوزه درك وفهم باشد ونمى شود مانند پيشينيان واهل حديث, فهم آن آيات را به خداوند وانهاد.)
او درادامه مى نويسد:
(واما من خدا را سپاس مى گويم كه بر روش وراه سلف هستم وبراين روش زنده خواهم بود و برهمين روش خواهم مرد.)
همو در شناساندن مذهب سلف مى نويسد:
(من دركتابهاى اهل سنّت سودمندتر از كتابهاى دو شيخ اسلام: ابن تيميه وابن
قيّم كه خدايشان رحمت كند, نيافتم واگر احساس قلبى خويش را بازگو كنم,
بايد بگويم: آرامش قلبى به مذهب سلف, جز در پرتو سروكار داشتن با كتابهاى
اين دونفر براى من به دست نيامد.)
فرجام سخن آن كه: داورى ما درباره تفسير المنار آن است كه رشيدرضا, خود براى خوانندگان اين تفسير سفارش كرده است:
(خواننده نبايد شناخت حقايق ناب را ازكسى كه بر مذهبى از مذهبها تعصّب دارد, طمع داشته باشد.) (المنار 10/53)
1. و. لوشسكى, تاريخ عرب در قرون جديد, ترجمه پرويز بابايى, تهران, انتشارات چاپاد/ 362.
2. عنايت, حميد, سيرى در انديشه سياسى عرب, تهران, سپهر/ 158.
3. ذهبى, محمد حسين, التفسير والمفسرون, بيروت, داراحياء التراث العربى, 2/ 577.
4. همان, 2/ 275.
5. همان.
6. همان.
7. ابن شحاته, علوم التفسير, قاهره, مكتبة نهضة الشّرق/ 197.
8. ذهبى, محمد حسين, التفسير والمفسرون, 2/ 560.
9. بخارى, محمد بن اسماعيل, صحيح البخارى, بيروت, دارالقلم, 1 ـ 2 / 578.
10. طباطبايى, محمدحسين, الميزان فى تفسيرالقرآن, قم, اسماعيليان, 2/ 30 ـ 306.
11. آلوسى, سيد محمود, روح المعانى, بيروت, داراحياء التراث العربى, 27/ 74.
12. همان.
13. طباطبايى, محمد حسين, الميزان, 19/ 60.